اما ایمان بدون عمل مرگ است. خداوند کاری برای ما کرد که خود قادر به انجامش نبودیم. خداوندا مرا وسیله صلح و آشتی قرار ده. تنها راه نجات مشیت الهی است.

اما ایمان بدون عمل مرگ است. خداوند کاری برای ما کرد که خود قادر به انجامش نبودیم. خداوندا مرا وسیله صلح و آشتی قرار ده. تنها راه نجات مشیت الهی است.

اما ایمان بدون عمل مرگ است. خداوند کاری برای ما کرد که خود قادر به انجامش نبودیم. خداوندا مرا وسیله صلح و آشتی قرار ده. تنها راه نجات مشیت الهی است.

معتاد سقوط کرده به داخل چاه
برگرفته از ماهنامه اکتبر 2021 انجمن SA (صفحه 11)

معتاد جنسی سقوط کرده به داخل چاه

من به تازگی این داستان را در یکی از جلساتی که رفته‌بودم شنیدم و می‌خواهم آن را با شما در این نشریه به اشتراک بگذارم.

معتادی جنسی در حال پرسه‌زنی در پیاده‌رو و جستجوی محرک‌ها در هرجایی است و ناگهان به چاهی سقوط می‌کند. او بارها و بارها تلاش می‌کند تا از آن خارج شود اما نمی‌تواند. شروع به فریاد کمک خواستن می‌کند.

یک خاخام و یک کشیش در حال قدم زدن در خیابان، فریاد های او را می‌شنوند و به انتهای چاه نگاه می‌کنند و مملو از حس همدردی می‌شوند.

“خدایا، این چه موقعیت دردناکیه، پسرم؛ چی شد که اینطوری به داخل این چاه سقوط کردی؟”

وقتی که آن شخص داستان سقوطش را تعریف می‌کند، آنها با اشاره به اینکه این وضعیت بسیار ناراحت‌کننده است، به او می‌گویند که برای او بسیار دعا می‌کنند. آنها با طلب خیر و برکت برای او به راه خود ادامه می‌دهند.

مرد به فریادهای کمک خواستن خود ادامه می‌دهد.

شخص دیگری سر می‌رسد و به انتهای چاه نگاه می‌کند. این شخص یک روانشناس است. او می‌گوید خدای من و درباره چگونگی سقوط او به این چاه می‌پرسد. روانشناس به او چنین می‌گوید: “تو بیشتر از این که در این چاله سقوط کرده باشی، بلکه در ته این چاه داری از احساساتت فرار می کنی. درباره کودکیت به من بگو”. بعد از یک ساعت روانشناس راه خود را پیش می‌گیرد و به او وعده بازگشت در هفته بعد را می‌دهد.

در نهایت شخص دیگری سر می‌رسد، او را در داخل چاه می‌بیند و خود نیز به داخل چاه می‌پرد. مرد با تعجب می‌گوید: “چه کار کردی؟ حالا هر دوی ما این جا گیر کردیم و نمی‌توانیم خارج شویم”
شخص دوم می‌گوید: “نگران نباش، من اینجا رو می‌شناسم، من هم یه معتاد جنسی در حال بهبودی هستم و راه خروج رو می‌دونم، فقط دنبال من بیا.”

The addicted in the hole

I heard this story recently at one of the many meetings I go to and I wanted to share it with the Essay readers:

A sexaholic is cruising the pavement, looking at triggers everywhere, and falls into a hole. He tries and tries to get out but can’t. He starts shouting.

“Help me! Help me!”

A priest and rabbi come walking down the road. They hear his shouts, look down the hole and are filled with compassion. “My, my. This is a terrible situation. How did you come to fall into that hole, young man?”

When the man tells them how he fell into the hole, they tell him that his situation is sad and that they will pray for him, very hard. They give him their blessing and pass on their way.

The man continues to shout. “Help me! Help me!”

Another man comes along and looks into the hole. He is a psychologist. “Oh my,” he says and asks the man how he fell down the hole. “I suggest to you” the psychologist says, “that you did not fall down the hole so much as that you are hiding down there—from feelings. Tell me about your childhood.” After one hour, the psychologist walks away, saying he will be back next week.

Eventually this other guy comes along, sees the man in the hole and jumps in.

“What have you done?” the first guy says, amazed. “Now we’re both stuck and can’t get out”. “Don’t worry,” the second guy says. “I know this place. I’m a sexaholic in recovery and I know the way out. Just follow me.”

معتاد در حال سقوط به چاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *